بی پر و بال !

بالم را به تو قرض دادم ولی تو پریدی و رفتی ...

بی پر و بال !

بالم را به تو قرض دادم ولی تو پریدی و رفتی ...

. امشب رفتیم مجلس دعا. با ماشین رفتیم. با عزت و  از راهی رفتیم که برای عموم قابل تردد نبود. ولی موقع برگشتن همه چی فرق می کرد.گوشی هامون را همرامون نیاورده بودیم. هیچ چی پول هم همرامون نبرده بودیم . وقتی بابام رو گم کردیم دیگه واقعا خیلی داغون شده بودیم. هوا سرد بود. یک ساعتی از این در به اون در می رفتئیم تا پیداش کنیم . احساس ادم های بیچاره ای را داشتیم که گم شده بودند . حتی برای یه زنگ مجبور بودیم از این و اون تلفن بگیریم. برای برگشتن نمی دونستیم بدون پول چه جوری باید برگردیم . به مامان گفتم دیدی از عزت به ذلت افتادیم . 

البته مثل  همیشه همه چیز را علکی تلقی می کردم. می گفتم کاش این ورا یه گدایی پیدا می شد این غذای نذریمون را بدیم فقیره شاید مثل فیلم کلید اسرار فرجی شد!  

در اوج ناامیدی گوشی یه خانمی را قرض گرفتیم تا زنگ بزنیم تاکسی.همون موقع صدای بابام را شنیدم  که می گفت معلوم هست شما کجایین. از خوشحالی دلم می خواست پرواز کنم.چقدر دلم برای پدرم تنگ شده بود .... خیلی ذوق زده شده بودم ...خیلی .. 

سوار ماشین شدیم و برگشتیم و من یاد این شعر افتادم؛ 

چنین است رسم سرای درشت 

گهی پشت زین و گهی زین به پشت 

 

مرسی خدای مهربون....