-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 19 دیماه سال 1387 14:36
دیگه از وبلاگ نویسی خسته شدم.شایدم برای اینه که هیچ کی بهم نظر نمی ده .تقصیر خودم هم هست.مثلا توی بلاگ اسکای می تونی کاری کنی که وبلاگت هر دفعه بعد از اپ شدن نره توی لیست وبلاگ های بروز شده . یا مثلا همین که زود به زود وبلاگمو عوض می کنم خوب بی تاثیر نیست .
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 18 دیماه سال 1387 22:38
محرم هم تمام شد ..................... زود گذشت.نه ؟
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 18 دیماه سال 1387 12:56
امروز یه چیز جالب دیدم.در مورد مانکنی که مسلمان شده بود. م ا ش ا برام خیلی جالب بود. شاید به حالش غبطه خوردم ...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 17 دیماه سال 1387 23:16
زنگ زدی .. چقدر دلم برای شنیدن صدات تنگ شده بود.چقدر صدات قشنگه . چقدر ادم را هوایی می کنه صدات..... انگار درصد خریتم بالا رفته.نه ؟!
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 17 دیماه سال 1387 23:12
. امشب رفتیم مجلس دعا. با ماشین رفتیم. با عزت و از راهی رفتیم که برای عموم قابل تردد نبود. ولی موقع برگشتن همه چی فرق می کرد.گوشی هامون را همرامون نیاورده بودیم. هیچ چی پول هم همرامون نبرده بودیم . وقتی بابام رو گم کردیم دیگه واقعا خیلی داغون شده بودیم. هوا سرد بود. یک ساعتی از این در به اون در می رفتئیم تا پیداش کنیم...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 9 دیماه سال 1387 13:09
دیگه بر نمی گردم.دلیلی برای برگشتن ندارم . می خوام برات غریبه شم. تو غریبه ها را بیشتر از اشناها تحویل می گیری! خوبه که دورم خوبه که نموندم و اومدم . بازم خبری ازت نیست.منم دیگه می خوام بی خیالت شم. فقط می ترسم وسوسه شم و بهت اس ام اس بزنم ... خدایا /دوست دارم.خودت کمکم کن.من دیگه جز خودت کسی را نمی خوام خدا.
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 8 دیماه سال 1387 19:43
وقتی پارچه های سیاه محرم را می بینم دوباره به حال و هوای قدیمیم میرم.به اون روزهای محرم که با شما بودیم .نمی دونم چند سال پیش بود.چند سال پیش بود که با اون دوست قدیمی داشت گریه می کرد و از اینکه تو رفتی ناراحت بود.چند سال پیش بود؟! ۳ سال ؟! چه زود گذشت شایدم چه دیر.اون موقع تو رفته بودی و حالا اومدی.چقدر اونناراحت...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 8 دیماه سال 1387 18:17
وقتی برای به دست اوردن چیزی مبارزه کردی باشی وقتی برای به دست اوردنش یه چیزها و یه کسایی را از دست داده باشی حالا دلت نمی یاد که بذاریش کنار حتی اگه ببینی اون جور که فکر می کر دی نیست شاید چون خجالت می کشی از اون کسا و اون چیزها که ازشون گذشتی تا بتونی اون چیز را به دست بیاری شاید دلت نمی خواد به روی خودت بیاری که...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 7 دیماه سال 1387 16:36
اگه دوستم نداری به روم نیار یه چیزی از غرورم واسه ام بذار نذار تو فکر تنهایی گم بشم نذار حرف و حدیث مردم بشم اههههههههههههههه که رسوای دنیا شدم چه کنم !؟
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 6 دیماه سال 1387 23:45
بال و پر شکسته بودی از همه گسسته بودی گفتی بیا بال و پرم شو گفتی بیا تاج سرم شو امدم ..... . محرم راز تو شدم همدم ساز تو شدم با عشق تو من از خودم جدا جدا جدا شدم گفتی که بال و پر می خوای بازم دلت سفر می خوات بالم را چیدی از من بریدی تنها پریدی من را ندیدی گفتی بمون دارم می رم اخه عزیز مسافرم رفتی ومن تنها شدم از عشق...